هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » آقبال ولی پور »دختر نور و قصهً شب تار
سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ ساعت 2:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دختر نور و قصهً شب تار 

دیگر ای دخترِ افسونگرِ نور
 بر سرِ بسترِ بی خوابی من
قصه روز مخوان
که به جانِ خورشید
از فکرِ
قصه مبهم و تکراری تو
می سوزم.
 
دیگر ای ساقی عصیانگرِ می
می در این ساغرِ مخمور مریز.
شوکرانِ شبِ تار
دیرگاهیست
که در ساغرِ ا ند یشهِ من
مهمان است.
سا غرم را بِشکن
که به روحِ مستی
فکرِ میخانهِ ویرانهِ روز
مثل طوفان بلا
ساقه نوگلِ نورستهِ عصیانِ مرا
می شکند.
 
دیگر ای قاصدِ خوشبوی بهار
بر در قصرِ زمستانزدهِ رؤیاها
مشت مکوب.
خوابِ شیرینِ مرا
مرده شوی حسرت
کشت و در زیرِ هزاران کابوس
به دلِ وحشتِ جاوید
سپرد.
راه خود گیر و برو
 که به عطرِ دلِ خونینِ گلِ سرخ قسم
تن این مرده نکام
از اندیشهً پیغامِ بهار
در ته قبرِ زمستانزده اش
می لرزد.
 
دیگر ای نغمه سرایانِ سپهر
در حریمِ سیهِ
تندرِ وحشی سکوت
نغمه خوانی مکنید.
پشتِ دیوارِ جنون-
دخمه تیرهِ عقل
گوشها کر شده است.
در دل شعله تنبور
بسوزانید عود.
تار را پاره کنید.
که به قانونِ دفِ خسته قسم
بوسه چنگِ شما
بر لبِ زخمه تار
زخم بر پیکرِ فرسوده من خواهد زد.
 
دیگر ای کوهِ بلند و مغرور
با عقابِ نگهت
طرحِ تند یسِ پر از یأسِ مرا
تا سر قله امید مبر.
پیکرِ سنگی افسانه من
دیر گاهیست که بر سینه سوزانِ کویر -
مادرِ تشنه نکامیها -
زنجیر است.
و شما
هرزه درانِ فاسق
راویانِ شبِ تار
ساقیانِ شوکر
مرده شویانِ کفن دزدِ زمستانِ سیاه
دخمه بانانِ سیه دخمه عقل
کوتوالانِ تباهی و سیاهی و بلا
بشتابید که مردی دیگر
می میرد.